صفحات

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

آزادی مطلق

انسانها٬ صرف نظر از اینکه در کجای این جهان خاکی زندگی میکنند و چگونه نظامی بر آنها حاکم است! در یک امر مشترک هستند٬ و آنهم این است که در یک مورد خاص٬ آزادی مطلق دارند. این یک مورد خاص که همهء انسانها در طول تاریخ٬ از آن بهره مند بوده اندعبارت از داشتن آرزو است و خیال پروردن. از آنجائیکه فرض محال٬ محال نیست! حتی اگر فرض کنیم که شما در جائی زندگی میکردید که رژیمی جبار تر از حکومت مهر پرور مقام عظمی بر شما حکومت می کرد! باز هم آزادی مطلق میداشتید که بدون ترس از اوین و کهریزک! و پرداخت عوارض و مالیات٬ آرزو در دل بکارید و خیالات خوش در سر بپرورانید.
القصه٬ از زمانی که عقلمان به حقیقت فوق الذکر قد داد! از آنجائیکه عقدهء کمبود آزادی در دلمان قلمبه شده بود٬ در استفاده از این آزادی منحصر به فرد ره افراط پیمودیم. ده ها هزار آرزو در دل پروراندیم. از ماچ کردن دختر همسایه بگیر! تا پس گردنی زدن به مقام معظم!.از این ده ها هزار آرزو اما٬ چهار تایشان عمده و اساسی بودند. این چهارتا آرزو عبارت بودند از
1 ــ کچل شویم
۲ــ عینکی شویم
 3ــ شکم گنده شویم
4 ــ در روزهای برفی٬ برف بازی کنیم.
مورد چهارم البته به راحتی قابل توجیه است٬چرا که بنده ! به جز عقدهء آزادی٬ عقدهء برف بازی هم داشتم. برای منِ جنوبی که تا آنموقع برف را تنها در عکسها و فیلمها دیده است! برف موهبتی مقدس است٬ همانگونه که گوشت برای یک کارتون خواب...
دنباله در پست بعدی... لطفا فحش ندهید.

هیچ نظری موجود نیست: