صفحات

۱۳۹۳ دی ۷, یکشنبه

اونجایی که می سوزه

آنچنان با شور و علاقه می نوشت ؛ که عاشقی شورانگاترین ترانه زندگی اش را برا ی معشوق اش می نویسد.
خودکار بیک در دستانش, گاهی تند می نوشت و گاهی با اندکی تردید؛.
گویی برای هر حرف تقدسی قایل بود.
شور و شوق چشمانش؛ همچو آهنگ سحر انگیزی مرا از دنیا و مافی ها جدا کرده بود و خلسه رخوت انگیزی را در دل فسرده ام بیدار می کرد.
صدای پاره شدن برگ! چرتم را پاره کرد.
...
برگ جریمه را از دفتر جدا کرد و به دستم داد! و گفت:
گواهینامه ات توقیف میشه تا جریمه تو بدی.
گفتم : آخه سر کا من که خطایی نکردم!؟
گفت: کردی یا نکردی به من مربوط نیست. این دفتر تا غروب باید تموم بشه،
تقصیر خودته، می خواستی خلاف بکنی تا از این جریمه  نسوزی!؟
بعد صدا زد:آی مرتضی،یه کاسه آب یخ بیار اینجا؛ یکی واجب ال آب شده!
بعد با هر هر خنده گفت: آب رو هر جا نریز! به ریز اونجایی که می سوزه.