صفحات

۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

آن سفر کرده که ...

یک سالی میشود که  حمید   ( ++ )    از میان ما رفته است। قصدم بر آن بود که در سالگردش مقاله ای در خور او قلمی کنم که میسر نگردید٬ دلیل آنهم این بود که لفاظی را وسیلهْ توجیه تمجید از افرادی میدانم که شخصیت و عملکردشان٫ دلائل کافی به جهت تمجید از آنان رابه ناقد نمی دهد پس لاجرم ٬ و به ناحق٬ بجای تعریفی ساده و بی تکلف٬ بر مرکب لغات٬ برگستوان ایهام می گسترانند و به تیغ مغلطه وابهام شخصی حقیر را شیری شمیر مینمایانند ।
 حالا لطفن اینها رو نادیده بگیرید و اجازه بدید که از حمید بگم . خیلی مهربون بود. خیلی با صفا بود . خیلی خاکی بود. چیزی که منو شیفتهء اون کرده بود٬ ایران دوستی اون بود. شخصی که از نوجوانی به آلمان مهاجرت کند! و ازدانشگاه آلمان فارغ التحصیل بشود ! و همسری آلمانی اختیار کند! و بتواند فارسی را اینچنین شیوا و زیبا بنویسد! مقوله ایست که ( نه اندرخور هر ایرانیست)!!

بشنویداز خیام... (گر دست دهد زمغز گندم نانی/ وز می دو منی٬ زگوسفندی رانی/ با لاله رخی به گوشهء بستانی!/ عیشی است نه اندر خور هر سلطانی ) ... البته در مثل مناقشه نیست.
 با فرازی از سخنان دوست و نیز گله ای از دیگر دوستان مرثیه را به پایان میبرم.
 دوست گفته است که ( من به تخصص ملا نیازی ندارم٬ بلکه این ملا ست که به دانش و تخصص من نیاز دارد) . "ناخدا میداف در یکی از پستهایش" (نقل به مضمون)...
 و اما گله! انتظارم این بود که به جز فرهاد حیرانی و عمو اروند٬ دیگر دوستان هم در رثار آن سفر کرده مرکب قلمی را به جولانگه عشق و رفاقت بتازانند. اما دریغ از یک نقطه!...

۱۳۹۰ فروردین ۲, سه‌شنبه

نوروزتان پیروز

نوروز همه’ دوستان, هم میهنان, و پارسی زبانان عزیز وگرامی ام در پهنه’ گیتی میمون و فرخنده باد. من یقین میدانم ای همراه روزی باز خواهم گشت روزگاری از همین دیروزها امروزها اینروزها آن زمانی که یخ افسردگی را آفتاب مهر بگدازد زمانیکه امید رویش یک برگ, یک تک برگ, اما خود نه این تنها(!) بلکه آن دمی که از دم /نوروز/ تیغی در بر خار مغیلان سبز میگردد آن دم لحظه’ دیدار من با ماست من یقین دارم که بر میگردم ای همراه آن دم که بدانم جان , یکی پرتو ز مهر آریا بومم تواند شد...