روزگاری دارم
که در آن خواب شقایق داس است
همه کابوس درو می بیند
روزگاری دارم
که درآن
هیبت خورشید
به نا اهل غباری بند است
یا که دستان هزاران دستان
قطع
چون سارق نازکدل گلبرگ شدند
روزگاری دارم
که در آن
دارو ندارم هیچ است
که در آن خواب شقایق داس است
همه کابوس درو می بیند
روزگاری دارم
که درآن
هیبت خورشید
به نا اهل غباری بند است
یا که دستان هزاران دستان
قطع
چون سارق نازکدل گلبرگ شدند
روزگاری دارم
که در آن
دارو ندارم هیچ است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر