صفحات

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

حجره’ بی رونق ما

امروز بعد از مدتها٬ فرصتی دست داد تا کرکره وبلاگم را بالا بکشم. از وضع رقت بار دکهء فسقلی ام که به خاطر آبروداری اسمش را گذاشته ام شرکت پنبه زنی کلموک و شرکا٬ از خودم خجالت کشیدم. آخر این هم شد وضع دکه داری!؟به این هم میشه گفت کاسبی!؟ گوش تا گوشِ در و دیوار را تار عنکبوت فرا گرفته. لیقه مان کپک زده٬ دواتمان خشکیده٬قلممان "بر خود شکافته"۱ . تیزی قلمتراشمان کند شده و زنگار بی تفاوتی تا عمق جانش رسوخ کرده. از ته دل فریاد کشیدم : آی آدمها...و بعد بی اختیار یاداین ترانه افتادم.  کوچه ها باریکن دکونا بستن / خونه ها تاریکن طاقا شکستن/از صدا افتاده تار و کمونچه/ مرده میبرن کوچه به کوچه... شاید روزی خودم را بیابم  ...

۱چون قلم اندر نوشتن میشتافت/چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت(مولوی)
پ-ن. مثل فانوسی ام !که اگه خاموشه. واسه نفت نیس هنوز/ یه عالم نفت توشه/

هیچ نظری موجود نیست: