صفحات

۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

معراج کلموکانه!

پس خداوند جبرائیل را فرمود که بر زمین نازل شو و چهار کس از امتانمان را بدین جا بیاور تا رحمتمان را بدانها بنمایانیم.
ــ پس جبرائیل بر زمین نازل شد و از هر نژادی کسی را درگردونهء بخت آزمائی بیانداخت .
ــ پس چهار کس از گردونه برون بدر آمدند که عبارت بودند از٬ چینی و آمریکائی و ژاپونی و کلموک.
ــ پس خداوند فرمود پرسش کنید و پاسخ شنوید.
ــ  چینی پرسید که کی شود که سلطان صادرات صنایع شویم؟
ــ پس خداوند فرمود که یکصد سال طول خواهد کشید.
ــ پس چینی بگریست و بگفت: افسوس که آنقدر نه زیم که آنروز بینم.
ــ سپس آمریکائی پرسید که کی شود که قدرت اول نظامی جهان شویم؟
ــ خداوند فرمود: یکصد و بیست سال طول خواهد کشید.
ــ پس آمریکائی بگریست و بگفت: افسوس که عمرم کفاف نخواهد داد تا آنروز را ببنیم.
ــ سپس ژاپنی پرسید که کی شود که قدرت مالی جهان شویم؟
ــ  پس خداوند فرمود که٬ یکصد و چهل سال طول خواهد کشید.
ــ ژاپنی نیز بگریست که عمرم کفاف دیدن آنروز را ندهد.
ــ پس خداوند کلموک را فرمود که تو نیز پرسشی کن!؟
ــ  کلموک عرض کرد که بارالها! بنده دانم که ما هیچگاه بدین مراتب و مقامات نخواهیم رسید٬ اما ممکن است بفرمائید که کی عزرائیل به سراغ جنتی خواهد رقت؟ پس خداوند بگریست و بفرمود که عمرم کفاف نخواهد داد تا آنروز بینم!!!

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

آزادی مطلق (ورژن کامل)

انسانها٬ صرف نظر از اینکه در کجای این جهان خاکی زندگی میکنند و چگونه نظامی بر آنها حاکم است! در یک امر مشترک هستند٬ و آنهم این است که در یک مورد خاص٬ آزادی مطلق دارند. این یک مورد خاص که همهء انسانها در طول تاریخ٬ از آن بهره مند بوده اندعبارت از داشتن آرزو است و خیال پروردن. از آنجائیکه فرض محال٬ محال نیست! حتی اگر فرض کنیم که شما در جائی زندگی میکردید که رژیمی جبار تر از حکومت مهر پرور مقام عظمی بر شما حکومت می کرد! باز هم آزادی مطلق میداشتید که بدون ترس از اوین و کهریزک! و پرداخت عوارض و مالیات٬ آرزو در دل بکارید و خیالات خوش در سر بپرورانید.القصه٬ از زمانی که عقلمان به حقیقت فوق الذکر قد داد! از آنجائیکه عقدهء کمبود آزادی در دلمان قلمبه شده بود٬ در استفاده از این آزادی منحصر به فرد ره افراط پیمودیم. ده ها هزار آرزو در دل پروراندیم. از ماچ کردن دختر همسایه بگیر! تا پس گردنی زدن به مقام معظم!.از این ده ها هزار آرزو اما٬ چهار تایشان عمده و اساسی بودند. این چهارتا آرزو عبارت بودند از ۱ ــ کچل شویم
2ــ عینکی شویم
۳ ــ شکم گنده شویم
۴ ــ در روزهای برفی٬ برف بازی کنیم.
مورد چهارم البته به راحتی قابل توجیه است٬چرا که بنده ! به جز عقدهء آزادی٬ عقدهء برف بازی هم داشتم. برای منِ جنوبی که تا آنموقع برف را تنها در عکسها و فیلمها دیده است! برف موهبتی مقدس است٬ همانگونه که گوشت برای یک کارتون خواب...
خلاصه عمدهء آرزوهای حقیر چهارتا بودند٬ طاس شدن٬ عینکی شدن٬شکم گنده شدن٬ و برف بازی بود. هرکدام از این چهار آرزو البته شان نزولی داشتند که مورد برف بازی را به عرض رساندم. و اما شان نزول سه آرزوی دیگر.
در محلهء ما ادیبی زندگی میکرد که هم شاعر بود٬ هم نویسنده٬ هم محقق٬ هم منتقد ادبی٬و هم... خلاصه در حیطهء ادبیات٬ گربهء مرتضی علی بود. این ادیب گرانمایه٬ برای بنده که در آن هنگام  بفهمی نفهمی٬ تازه پشت لب مان رو به سبز شدن می نهاد و شاش چه گوارا شدن مان می رفت که کف کند!استوره و مراد و مقتدائی شد که مسلمان نشنود کافر نبیند!. از میان تمام حرکات و وجنات این شخص عاشق عینک ته استکانی اش بودم. سعی میکردم که مانند او عمل کنم. همیشه کتاب و یا روزنامه زیر بغل می گذاشتم و درحالی که سر به زیر انداخته ام٬ خود را در بحر تفکر غرق نشان داده و با حالتی فکورانه ٬آرام و با طمانینه قدم برمی داشتم. مانند او آرام و شمرده و تک دماغی حرف می زدم و دم به دم٬ با انگشت اشاره عینکم را از غوز دماغم بالا برده و به ابروانم می چسباندم. اما درد من همین جا بود که عینکی نبودم و از همانجا بود که آرزوی عینکی شدن به جانمان افتاد.
هنگامی که شور انقلاب جایش را به دقدقهء نان داد٬ در برج آرزوهایمان٬حاج محمود معمار به جای این ادیب نشست. حاج محمود معمار٬ آدم قد کوتاه طاس شکم گنده ئی بود که کارش را از عمله گی شروع کرده و به معماری رسیده بود.در این حرفه یک متخصص واقعی بود. با خرید زمینهای موات و متروکه و تبدیلشان به مجتمع٬ به ثروتی افسانه ئی رسیده بود. هر جا که صحبت از زرنگی و ثروت می شد٬ نخستین نامی که به میان می آمد٬ نام حاج محمود بود. شیفته اش شده بودم و می خواستم که مانند او شوم. حرکاتش را تقلید میکردم٬ کارهائی مانند دست بر شکم بر آمده کشیدن و کلهء طاس را خاراندن!.اما مشکل اساسی این بود که نه شکم گنده ئی داشتم و نه کله ئی طاس! و از آن زمان بود که این دو آرزو بر آرزوهایم اضافه شدند.
 حالیا خدا را شکر به عمدهء آرزوهای خودم رسیده ام. برای تبرک هم که شده! نمی توانید یک تار مو بر کلهء من پیدا کنید. شکمم آنقدر قلمبه شده است که نمی توانم نافم را بخارانم! عینکم از مرحلهء ته استکانی به ته لیوانی! رسیده است. و در زمستانها کارم برف روبی است. خوب قرار نیست که آدمها به همهء آرزوهاشان برسند. هرچند که نه نویسنده شدم و نه پولدار! اما خدا را شکر به اکثر آرزوهایم رسیدم...

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

آزادی مطلق

انسانها٬ صرف نظر از اینکه در کجای این جهان خاکی زندگی میکنند و چگونه نظامی بر آنها حاکم است! در یک امر مشترک هستند٬ و آنهم این است که در یک مورد خاص٬ آزادی مطلق دارند. این یک مورد خاص که همهء انسانها در طول تاریخ٬ از آن بهره مند بوده اندعبارت از داشتن آرزو است و خیال پروردن. از آنجائیکه فرض محال٬ محال نیست! حتی اگر فرض کنیم که شما در جائی زندگی میکردید که رژیمی جبار تر از حکومت مهر پرور مقام عظمی بر شما حکومت می کرد! باز هم آزادی مطلق میداشتید که بدون ترس از اوین و کهریزک! و پرداخت عوارض و مالیات٬ آرزو در دل بکارید و خیالات خوش در سر بپرورانید.
القصه٬ از زمانی که عقلمان به حقیقت فوق الذکر قد داد! از آنجائیکه عقدهء کمبود آزادی در دلمان قلمبه شده بود٬ در استفاده از این آزادی منحصر به فرد ره افراط پیمودیم. ده ها هزار آرزو در دل پروراندیم. از ماچ کردن دختر همسایه بگیر! تا پس گردنی زدن به مقام معظم!.از این ده ها هزار آرزو اما٬ چهار تایشان عمده و اساسی بودند. این چهارتا آرزو عبارت بودند از
1 ــ کچل شویم
۲ــ عینکی شویم
 3ــ شکم گنده شویم
4 ــ در روزهای برفی٬ برف بازی کنیم.
مورد چهارم البته به راحتی قابل توجیه است٬چرا که بنده ! به جز عقدهء آزادی٬ عقدهء برف بازی هم داشتم. برای منِ جنوبی که تا آنموقع برف را تنها در عکسها و فیلمها دیده است! برف موهبتی مقدس است٬ همانگونه که گوشت برای یک کارتون خواب...
دنباله در پست بعدی... لطفا فحش ندهید.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

دو بامبی ... "دو دستی "

دو ٬ بامبی٬ کوبیدم بر سرم. 

البته با تفاوتهای فرهنگی میان ملل و نحل مشکل خاصی ندارم.اما این ماستمالی وزارت محترمهء امور خارجهء محترم جمهوری محترم ولایت محترم عظمی! که انگولک کاری شیر مرد خطهء ولایت٬ به دخترکان نوجوان  برزیلی را با این عنوان که مردم برزیل٬ به جهت عدم درک صحیح از فرهنگ ایرانی!!!دچار سوء تفاهم شده اند را حتی در معدهء چهارمم هم نتوانستم هضم کنم.
فلذا٬ درحینی که همچنان دو بامبی بر سر می کوبیدیم! این بار هم با زدن از پول قند و چای و مرخصی استحقاقی! و ایضا صابون و کاغذ توالت!. کل جعفر را روانه کردیم تا مو را از ماست بیرون کشیده و از جیک و پوک قضایا سر در بیاورد. این شما و این هم مصاحبهء کل جعفر با مسئول محترم وزارت محترم امور خارجه محترم !
کل جعفر: قربانت گردم٬ لطفا توضیح بفرمائید که منظور شما از تفاوتهای فرهنگی چیست؟
مسئول محترم:ببینید٬ چون وقت بنده محدود است و باید در جلسهء مهمی در بیت رهبری٬به جهت توجیه اختلاص سه هزار میلیاردی برادر مظلوممان در پاسخ به استکبار جهانی و دفاع از کیان جمهوری اسلامی شرکت کنم!فلذا٬ دلایل خودم را فهرست وار عرض میکنم.
اولا که برزیلیها بیخود کردند که استخر مختلط درست کردند٬ میخواستند که درست نکنند. این نشانهء این است که آنها این مثل ایرانی را نشنیده اند که میگوید: مالت رو نگهدار٬ همسایه ات رو دزد نکن.و در ثانی! حالا که درست کردند٬ چشمشان کور میخواستند که دخترانشان را با مغنعه و روسری به استخر بیارند تا برادرمان نعوذ نشود.اگر آنها این حکم اسلام را که میفرماید" مال کافر بر مسلمانان حلال است"را نشنیده اند خوب تقصیر خودشان است.این دخترکان کافر بودند و مالشان بر برادر مسلمانمان حلال بوده است. و اما در پاسخ به ایرادی که بعضی از معاندین از بابت زیر آبی رفتن این برادر مکتبی گرفته اند بایستی عرض کنم که این از صفات حسنهء مقام معظم رهبری و همهء برادران مکتبی است .
کل حعفر: قربان اما نفرمودیدکه!؟....
مسئول محترم: برادرا٬ بیائید این جرثومهء فساد استکباری را ببرید کهریزک..
کل موک: انا لله و انا الیه راجعون.