شیخ کلموک را گویند که سیر آفاق انفس بسیار همی فرمود و در این باب جهد بلیغ همی نمود. پس روزی به معموره ای فرود آمدی و به زیارت اهل قبورش بشتافتی. چون نیک نظر بفرمود٬ سن مردگان از هفت روز تا هفت سال بدید٬ پس حیران بگردید که چگونه است که در این دیار همگی در خردسالی بمیرند؟ یاران چون حیرت شیخ را بدیدندی گفتند که: یا شیخ مردمان این شهر را پندار بر این است که لحظات خوش را عمر محسوب دارند و اوقات غم و اندوه و ناخوشی و فلاکت را عمر ندانستندی. پس لحظات خوش زندگانی هر کس را حساب نموده و پس از مرگ بر سنگ گورش نویسند. چون شیخ این بشنید فریادی برآورد که: یاران ٬ بدانید که من از دیار پارسم. دیاری که شادی در آن حرام باشد و اندوه و گریه و زاری به کام. چون در عمر خویش هیچ شادمانی ندیدمی! زین رو٬ پس از مرگم این بیت بر سنگ مزارم نویسید .
بیت
دراینجا شیخ کلموک است مقبور زبـطن مـادر او افتـاده در گـور
ظریفی (به گمانم کل جعفر) ٬ چون این بشنید گفت: چون این صفت مشترک جمله مردمان دیار پارس است٬ پس باید این شعر بر در گورستانها نویسند و بر جملهء قبور علامت (ایضا) زنند! تمت .
بیت
دراینجا شیخ کلموک است مقبور زبـطن مـادر او افتـاده در گـور
ظریفی (به گمانم کل جعفر) ٬ چون این بشنید گفت: چون این صفت مشترک جمله مردمان دیار پارس است٬ پس باید این شعر بر در گورستانها نویسند و بر جملهء قبور علامت (ایضا) زنند! تمت .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر