صفحات

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

خاطرات سلطان صاحب خران

الجُمعهَ المُجَمَعه ٬ چندم رجب المرجب سنهء ۱۳۴۳ هجری قمر در عقرب
امروز میل مبارکمان بر آن قرار گرفت که بمانند شاه عباس غزنوی ٬ بالباس مبدل به میان رعیت رویم تا از حال و روزشان باخبر شویم . (چاکران بارگاه اقدس مئابمان٬ یواشکی به سمع مبارکمان رساندندکه این شاه عباس ٬ صفوی بوده است و نه غزنوی٬ ولی بجهت اینکه حرف ٬ حرف مبارکمان باشد٬ دستور دادیم تا در کتب درسی او را شاه عباس غزنوی بنامند). به هر حال لباس درویشانه بر تن فرمودیم و با گروهی از چاکران بارگاه به بازار ولایت نزول اجلال فرمودیم. ملاحظه فرمودیم که پیر و جوان٬ وحتی نوجوان و کودک و خردسال ممالک محروسه مان ٬ به نوعی از انواع٬ ماده ای از مواد دود زا را دود مینمایند. فلذا میل مبارکمان به دود کردن متمایل گردید. ملیجک الدوله را دستور فرمودیم تا بستهء سیگاری از دکهء مجاور ابتیاع نماید. بعرض رسید که: بجهت لبیک به اوامر ملوکانه مان مبنی بر اصلاح الگوی مصرف٬ توضیع سیگار را به بقال ها واگذار نموده اند... سوال فرمودیم که: پس تکلیف نخود و عدس و لوبیا و... چه میشود؟...عرض شد که توضع آنها را به مساجد واگذار کرده اند(!). سوال فرمودیم ٬ حال که مساجد را به بقالی تبدیل کرده اید(!)؟ تکلیف نماز گزاران چیست؟ عرض کردند که نماز را در دانشگاه میخوانیم. سوال فرمودیم که : پس آنهمه استاد دانشگاه و دکتر و مهندس و دانشجو را چه کردید؟ بعرض رسید که آنها را به زندانهای اوین و رجائی شهر و کهریزک فرستاده ایم
سوال فرمودیم که:دزدان و قاچاقچیان وآدمکشان در زندان را چه کردید؟ عرض شدکه: آنها را به تناسب درجهء شرارت٬ جسارت . حماقت٬ شقاوت٬ و.... به مجلس شورا٬ خبرگان٬ سپاه٬ بسیج٬ لباس شخصی و ....منتقل کردیم
!از اینهمه فهم و درایت چاکران بارگاهمان غرور ملوکانه ای وجود مبارکمان را فرا گرفته است که نگو

هیچ نظری موجود نیست: